خیلی وقت است

تمام درها را باز گذاشته ام!

اما نه خیالت میرود

نه تو می آیی...!

به جز حضور تو

هیچ چیز این جهان بیکرانه را

جدی نگرفتم...

حتی عشق را

"حسین پناهی"

زندگی کلاهت را به هوا بینداز...

که من دگر جان بازی کردن ندارم

تو بردی...

دلم بچگی میخواهد!

جلوی کدام مغازه پا بکوبم؟

تا برایم آرامش بخرند!!!

دلم پر است...

آنقدر که گاهی اضافه اش از گوشه ی

چشمانم میچکد!!!

به دنبال ویلچری برای روزگار میگردم!

چون اینطور که پیداست

او هم با ما راه نخواهد آمد...!!!

کسانی که حقیقت زندگی را دریافتند

در ازای این کنجکاوی

یا باید باقی عمرشان را لال باشند

یا از میان دو لقب کافر و مجنون

یکی را یدک بکشند.(نیچه)

رفیق...

سر راهت که میروی،من سر راهم

جمع کن بگذار پشت در!!!

بدجوری شکسته ام

چایت را بنوش

نگران فردا نباش

از گندمزار من و تو

مشتی کاه می ماند

برای بادها...

(نیما یوشیج)

آنقدر شکست خورده ام

که دیگر احساس میکنم

هیچ اتفاقی خطرناک نیست!!!

کوچ پرنده به من آموخت:

وقتی هوای رابطه

"سرد"

است باید رفت...!

چه زخم هایی بر دلم خورد...!

تا یاد گرفتم

که هیچ نوازشی بی درد نیست!!!

یادت...

پرچم صلحیست میان

شورش این همه فکر...

دیگر پیام هایت نمی رسند!

سیم بانان را خبر کن

شاید کاجی افتاده باشد...!!!

درد و رنج و ظلم و خیانت را میتوان احساس کرد

فقط کافیست به کسی دل داد!!!

بغض هایت را برای خودت نگه دار

گاه اگر سبک نشوی

سنگین تری!!!

جدایی تو را هم از من اگر میدیدند

بدون شک"اسکار" میدادند...

بخاطر "بازی" زیبایی که با من کردی!!!

خدایا!

یا خیلی برگردون عقب

یا بزن بره جلو

اینجای زندگی دلم خیلی گرفته!!!

دفتر شعرهایم را سفید میگذارم...

بی تو بودن که نوشتن ندارد

درد دارد...!

وقتی عطر تنت را میخواهم

به باد هم التماس میکنم

خدا که جای خود دارد...

خدایا...

از تو معجزه ای میخواهم

معجزه ای بزرگ در حد خدا بودنت!

تو خود بهتر میدانی

معجزه ای که اشک شوقم را جاری کند...

ناامید نیستم،فقط دلتنگم

اینجا هر آرزویی میکنم،میمیرد

حیرانم!

آرزویت کنم یا نه...!!!